خونه تنهایی ملینا
کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد... ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود. ای کاش کودک بودم ، تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم. ای کاش کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه تو، همه چیز را فراموش می کردم . چقدر خوبه بعضی از آدما بدونن که اگر چیزی رو به روشون نمیاری . . . یه زد و خورده ساده بود ! تو جا زدی ؛ من جا خوردم!
چقدرسخته دلت بخواد سرتوبه دیواری تکیه بدی که یه بار زیز آوار غرورش همه وجودت له شده اينجازمين است ساعت به وقت انسانيت خواب است عجب موجودسخت جانيست دل هزاربارتنگ ميشود؛ميشکند؛ميسوزد؛ ميميرد! وبازهم میتپد...
باید به بعضی ها گفت : ناراحت چی هستی ؟! دل کندن از اون همه عشقی که به تو داشتم
تو هر چه میخواهی مرا بخوان نمیــــــــفروشــــــــــم..!
من دیـــوانه ی آن لـــحظه ای هستــم که تو دلتنگم شوی برای خودم عادت کرده ام چقدر جالب ! گـــوشـهایــم را میــ گیـــرم چـشــم ـهایــم را مـی بـنـدم زبــانــم را گـــاز مــی گیـــرم ولـی حـریـفـــ افـکـارمــ نمـــی شــوم چـقــدر دردناکــ استــ فهمــیـ ـدن
این روزها من
یه لحظه هایی توو زندگی هس که سرجمع دو دقیقه هم نبوده ..اما یه عمره یادش داره ما را داغون میکنه
من ، تو ; ما اینجا سرزمین واژه های وارونه است: جایی که گنج, "جنگ" می شود... درمان, "نامرد" می شود... قهقه , "هق هق" می شود... اما دزد همان "دزد" است ... ... ... درد همان "درد..." و گرگ همان "گرگ
عشق! زیبایی عشق به سکوته نه فریاد . زیبایی عشق به تحمله نه خرد شدن و فرو ریختن . عشق خیالی ست که اگه به واقعیت برسه دیگه طعم شیرینشو از دست می ده . عشق یه کویره که عاشق تشنه با رویای سراب معشوق قدم به جلو میذاره . عشق راه ناهمواریه که وقتی ازش گذشتی و تمام سختی ها رو پشت سر گذاشتی می رسی به جایی که اصلا تصور نمی کردی آخرش این باشه ، مثل کسی که از کوهی بالا می ره به امید اینکه ببینه پشت اون کوه چیه ؟ لذتش فقط امید و رویای رسیدن به اون بالاست ، وقتی رسیدی می بینی هیچی پشت کوه نبوده و نیست ، نا امید و خسته می شینی به این همه راهی که اومدی فکر می کنی ، البته اگه بین راه سقوط نکنی . عشق سخن گفتن با نگاهه . عشق امید به رسیدن و ترس از نرسیدنه . قشنگترین صدایی که میتونین از عشقتون بشنوین اینه که وقتی که از خواب بیدار میشه گیج حرف میزنه!!!!!!! وقتی عطر تنت رو بخوام به بادهم التماس میکنم خدا که جای خود رادارد.... هرکجا قلبم شکست لبخند زدم فکر کردن درد ندارم سنگین تر زدن ضربه ها را
بساط کرده ام
و تمام نداشته هایم را
ﺑﻪ ﺣﺮﺍﺝ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ…
بی انصاف چانه نزن
ﺣﺴﺮﺕ ﻫﺎﯾﻢ …
به قیمت عمرم
تمام شده!!
“از سادگی نیست”
شاید دیگه اونقدر واست مهم نیستن که روشون حساس باشی !!!
.
لعنتی هرچه داشتم رو کردم!
اما تو… اسیر نشدی… سیر شدی!
نــه تنهـــا ترکت می کنند …
حتـی وقت رفـتن بــا تمام پـــر رویی دستــور هم میدهند :
مواظب خودت بــاش … !!
.
به خیال خودت زیرابی زدی و رفتی
اما حواست نبود دقیقا منتظر همین حرکتت بودم !
کیش مات
مـرا هـوایـی مـی کـنـی
و مــی روی
چـه خـوب مـی دانـی
رسـم نـا جـوانـمـردی را
.اشک هایم که سرازیر می شوند...
دیری نمی پاهد که قندیل می بندد...
عجیب سرد است هوای نبودنت؛
دنیا که به آخر نرسیده ....
من نشد ؛
یکی دیگه !
تو که عادت داری ... !!!
منو به جایی رسوند که حالا ،
تو چشمای یکی دیگه زل بزنمو بگم:
عاشقمی؟!!
خب به درک...!!
درد تنهایی کشیدن
مثلِ کشیدنِ خطهایِ رنگی روی کاغذِ سفید
شاهکاری میسازد به نامِ دیوانگی...!
و من این شاهکارِ را به قیمتِ همهٔ فصلهایِ قشنگِ زندگیم
خریده ام...
دیوانه
خود خواه
بی احساس.......
.
بی "او"
.
شاید بفهمی چه کشیدم
.
بی "تو"
قـول بده ، حداقل
“او” را ، مثل “من”
دوست نداشته باشی …
و محکم در آغوشم بگیــری
و شیطنت وار ببوسیم
و من نگذارم
عشق من
بوسه با لـــجبازی، بیشتر می چسبـــد!!!
.................
مردی شده ام
بی صدا گریه میکنم
این روزها
در سکوت سرسخت
دنیا
مواظبم باش
قلبم
هنوز
زنانه می تپد
کوتاه بنویسم
کوتاه بخونم
کوتاه حرف بزنم
کوتاه نفس بکشم
تازگی ها
دارم عادت می کنم
کوتاه زندگی می کنم
یا شاید
کوتاه بمیرم
نمی دانم
فقط عادت …
.
تو لحظه های داغونی فقط یه نفر میتونه آرومت کنه
اونم کسیه که داغونت کرده
این روزها هرکی منو میبینه میگه :
وااای خوش به حالت چقدر لاغر شدی ! رمز موفقیتت چی بوده ؟
من فقط لبخند میزنم و تو دلم میگم : بازیچه شدن …
2 feel some1 in ever heartbeat,
2 findsome1 in every thought,
2 C some1 with closed eyes,
and 2 miss some1 without good reason
عشق واقعی یعنی:
کسی رو در هر ضربان قلبت حس کنی
کسی رو توی تمام رویاهات پیدا کنی
اینکه کسی رو حتی با چشمای بسته هم ببینی
و اینکه برای کسی بدون هیچ دلیل مناسبی دلتنگ بشی
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد
انتظار آن نیست که اینگونه مرا محکوم به بیقراری کرده است
خیالی نیست ، من همچنان با خیال تو سر میکنم پس بیخیال…
بگذار در حال خودم باشم ، بگذار همچنان من دیوانه دیوانه ات باشم
مزاحم خلوتم نشو ، اگر مرا میخواهی سد راه اشکهایم نشو….
بگذار آرام شوم ، بگذار هر چه غم در دلم انباشته ، خالی شود….
این همان راهیست که هم تو خواستی در آن باشی
و هم من خواستم تا آخرش با تو بمانم
پس چرا به بیراهه میروی، چرا مرا جا گذاشتی و برای خودت میروی؟
مرحبا ، تو دیگر کیستی ، دست هر چه بی وفاست را از پشت بستی….
خودم میدانم بد دردیست عاشقی و همچنان بیمارم ، تا کجا میخواهی بمانی ؟
تا هر جا باشی من نیز میمانم…
عشق من هر از گاهی به یادم باشی بد نیست ،
هر از گاهی هوای مرا داشته باشی جرم نیست
چه کنم ، دلم دیوانه ی توست ، هوایش را داشته باش که
دلم تمام دلخوشی اش به توست
همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد
همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد
حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند
یادت هست ؟
تمام شد …
حالا : تو ، او ; شما
من هم به سلامت
وقتي سر كلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود كه كنار دستم نشسته بود و اون منو “داداشي” صدا مي كرد .
به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو مي كردم كه عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهي به اين مساله نميكرد .
آخر كلاس پيش من اومد و جزوه جلسه پيش رو خواست . من جزومو بهش دادم.بهم گفت:”متشكرم”.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام كه بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
تلفن زنگ زد .خودش بود . گريه مي كرد. دوستش قلبش رو شكسته بود. از من خواست كه برم پيشش. نميخواست تنها باشه. من هم اينكار رو كردم. وقتي كنارش رو كاناپه نشسته بودم. تمام فكرم متوجه اون چشمهاي معصومش بود. آرزو ميكردم كه عشقش متعلق به من باشه. بعد از ۲ ساعت ديدن فيلم و خوردن ۳ بسته چيپس ، خواست بره كه بخوابه ، به من نگاه كرد و گفت:”متشكرم ” .
روز قبل از جشن دانشگاه پيش من اومد. گفت :”قرارم بهم خورده ، اون نميخواد با من بياد” .
من با كسي قرار نداشتم. ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم كه اگه زماني هيچكدوممون براي مراسمي پارتنر نداشتيم با هم ديگه باشيم ، درست مثل يه “خواهر و برادر” . ما هم با هم به جشن رفتيم. جشن به پايان رسيد . من پشت سر اون ، كنار در خروجي ، ايستاده بودم ، تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون كريستالش بود. آرزو مي كردم كه عشقش متعلق به من باشه ، اما اون مثل من فكر نمي كرد و من اين رو ميدونستم ، به من گفت :”متشكرم ، شب خيلي خوبي داشتيم ” .
يه روز گذشت ، سپس يك هفته ، يك سال … قبل از اينكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد ، من به اون نگاه مي كردم كه درست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدركش رو بگيره. ميخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون بهمن توجهي نمي كرد ، و من اينو ميدونستم ، قبل از اينكه خونه بره به سمت من اومد ، با همون لباس و كلاه فارغ التحصيلي ، با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روي شونه من گذاشت و آروم گفت تو بهترين داداشي دنيا هستي ، متشكرم.
ميخوام بهش بگم ، ميخوام كه بدونه ، من نمي خوام فقط “داداشي” باشم . من عاشقشم . اما… من خيلي خجالتي هستم ….. علتش رو نميدونم .
نشستم روي صندلي ، صندلي ساقدوش، اون دختره حالا داره ازدواج ميكنه ، من ديدم كه “بله” رو گفت و وارد زندگي جديدي شد. با مرد ديگه اي ازدواج كرد. من ميخواستم كه عشقش متعلق به من باشه. اما اون اينطوري فكر نمي كرد و من اينو ميدونستم ، اما قبل از اينكه بره رو به من كرد و گفت ” تو اومدي ؟ متشكرم”
سالهاي خيلي زيادي گذشت . به تابوتي نگاه ميكنم كه دختري كه من رو داداشي خودش ميدونست توي اون خوابيده ، فقط دوستان دوران تحصيلش دور تابوتهستند ، يه نفر داره دفتر خاطراتش رو ميخونه،دختري كه در دوران تحصيل اون رو نوشته. اين چيزي هست كه اون نوشته بود:
” تمام توجهم به اون بود. آرزو ميكردم كه عشقش براي من باشه. اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو ميدونستم. من ميخواستم بهش بگم ، ميخواستم كه بدونه كه نمي خوام فقط براي من يه داداشي باشه. من عاشقش هستم. اما …. من خجالتي ام… نميدونم … هميشه آرزو داشتم كه به من بگه دوستم داره. ….
اي كاش اين كار رو كرده بودم……………
16.قصه ازاونجا شروع شد که خیلی عصبانی بودگفت اگه دوسم داری بهم ثابت کن گفتم چه جوری گفت رگتو بزن،گفتم مرگ وزندگی دست خداست گفت پس دوسم نداری تیغ و برداشتم ورگم و زدم وقتی كه داشتم توآغوش گرمش جون میدادم آروم زیرلب گفت اگه دوسم داشتی تنهام نمیذاشتی...
طراح : صـ♥ـدفــ |